کسی که در امری غوررسی کرده و پایان آن را در نظر می گیرد، تیزبین، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، مدقّق، غوررس
کسی که در امری غوررسی کرده و پایان آن را در نظر می گیرد، تیزبین، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر موشِکاف، خُرده بین، خُرده کار، خُرده شِناس، خُرداِنگارِش، خُرده گیر، خُرده دان، نازُک بین، نازُک اَندیش، نُکته سَنج، ژَرف یاب، مُدَقَّق، غَوررَس
متعمق. باریک بین. غوررس. عمیق. نافذالنظر. تیزچشم. تیزبین. ژرف اندیش. ژرف نگاه. ژرف نگر: چه بیند بدین اندرون ژرف بین چه گوئی تو ای فیلسوف اندر این. ابوشکور. یکی ژرف بین است شاه یمن که چون او نباشد به هر انجمن. فردوسی. ز هر کشوری مردم ژرف بین که استاد یابی بدین برگزین. فردوسی. چونیکو ببیند دل ژرف بین در این نیست جز حکم جان آفرین. فردوسی. یکی چاره آورد از دل بجای که بد ژرف بین او به تدبیر و رای. فردوسی
متعمق. باریک بین. غوررس. عمیق. نافذالنظر. تیزچشم. تیزبین. ژرف اندیش. ژرف نگاه. ژرف نگر: چه بیند بدین اندرون ژرف بین چه گوئی تو ای فیلسوف اندر این. ابوشکور. یکی ژرف بین است شاه یمن که چون او نباشد به هر انجمن. فردوسی. ز هر کشوری مردم ژرف بین که استاد یابی بدین برگزین. فردوسی. چونیکو ببیند دل ژرف بین در این نیست جز حکم جان آفرین. فردوسی. یکی چاره آورد از دل بجای که بد ژرف بین او به تدبیر و رای. فردوسی
عدسی از شیشه یا بلور محدّب السطحین که برای بزرگ نمودن اشیاء خرد و ریزه بکار میرود و تصویر حاصله بزرگتر از خود شی ٔ است. و پیش از داگر و فوکو علمای مشرق به این خاصیت آشنا بوده و عملاً بکار می برده اند. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفهالجواهر گوید: و حدّث السلامی عن اللّحام ان ّ ابابشر السیرافی کان عند خاله بسرندیب ذات لیله فاحضر فص ّ یاقوت احمر و کان یضعه علی احرف الکتاب حتی یقرأه و تعجّب الحاکی منه... فالحروف الدّقاق تقرء بمثلها من البلور لان ّ الخط یغلظ من ورائها فی المنظر، و السطورتتسع. و علل ذلک موکله الی صناعهالمناظر - انتهی. - ذرّه بین گذاشتن، سخت دقیق شدن. نهایت کنجکاوی کردن
عدسی از شیشه یا بلور محدّب السطحین که برای بزرگ نمودن اشیاء خرد و ریزه بکار میرود و تصویر حاصله بزرگتر از خود شی ٔ است. و پیش از داگر و فوکو علمای مشرق به این خاصیت آشنا بوده و عملاً بکار می برده اند. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفهالجواهر گوید: و حدّث السلامی عن اللّحام ان ّ ابابشر السیرافی کان عند خاله بسرندیب ذات لیله فاحضر فص ّ یاقوت احمر و کان یضعه علی احرف الکتاب حتی یقرأه و تعجّب الحاکی منه... فالحروف الدّقاق تقرء بمثلها من البلور لان ّ الخط یغلظ من ورائها فی المنظر، و السطورتتسع. و علل ذلک موکله الی صناعهالمناظر - انتهی. - ذرّه بین گذاشتن، سخت دقیق شدن. نهایت کنجکاوی کردن